امروز که قرار بود دوباره تـــــو را ببینم
شوق را دوباره در درون خودم احساس کردم
البته از همان شوق هایی که قلبم تند تند میزند
و نوک انگشتان دستم از استرسِ دیدار تــــــو مثلِ یخ ، سرد میشود
گونه هایم مثل خون قرمز
و مانند آتش داغِ داغ
و درونی کاملا متلاطم
یاد آن روز های اولی افتادم
که تازه تــــــــو را دیده بودم
عجب روزهایی بود
دقیقا همین حـــس را داشتم
گونه های آتشین
قلبی مواج از محـــــبت تـــــو
ودستانی ســـــرد و خامــــــوش
اصلا هر بار این سه نشانی در مــــن یک جا پیدا شود
مطمئنم که بالاخره پای تــــــــو در میان بوده
که مـــــــن این همه متلاطم شده ام
اما این بار کمی متفاوت بود
چیز دیگری در این میان بــد جور خودنمایی میکرد
و آن اظــــطراب ندیدن تــــــــو بود
چقدر حسِّ وحشتناکی است
خالی از آرامـــــش
ترس از تنــــــهایی
این روزها این حــــسِّ جدید را مدیون آخرین خداحافــــظی ات هستم
اصلا از آن خــــداحافظی آخرت بود
که آرامشم در حاله ای از ترس و اظطراب خاموش شد
از همان خــــــداحافظی آخرت بود
که چشمـــــهایم دیگر از مــــــن حرف شنوی نداشت
و هرگز به لحظه ی رفتـنـت خیره خیره نـــــگاه نکرد
از همان خـــــداحافظی آخرت بود
که اشـــــکهای چشمـــــــانم اعتصاب کردند
و خود را در نــــقاب بغضهای گلویم پنـــــهان کردند
واز همان خــــــداحافظی آخرت بود
که پاهایم توان برگشتن را از دست داده بودند
و از آمدنهایشان، در ایســــــتگاه خـــــداحافظی، بدجور پشیـــــــمان بودند
وحالا مــــــن مانده ام
با کوله باری از ترس و وحشتِ ندیدنِ تــــــو
سفر به سلامت
ای تمامـــــــِ مـــــــن
91/6/30
همیشه عاشق باشید..
راستش اولین باره به این سبک شعر میگم..
نمیدونم بگم مثنویه یا غزله..
ایشالله اهل ادب یه اسمی براش میذارن دیگه..
اولش که غزله... ولی از اواسطش میره به سبک مثنوی...
یه نگاهی بندازید..
در رابطه با به آدم عاشق که تموم زندکیش رو برای معشوقش میگذاره..
ولی بعد از چندی روزگار معشوقش رو ازش میگیره..
والان کنج یه خرابه نشسته وساغرش رو هو شکونده..
و یک رهگذر وقتی اون عاشق رو اینجوری میبینه.
شروع میکنه از احوالات و ظاهرش اینطور سؤال کردن..
ساقیا ساغر چرابشکسته ای کنج ویرانه چرا بنشسته ای
موی پژمرده دلی آشفته حال سر به دامان چشم هارا بسته ای
این طنابِ کیست بر گردِ خودت محکم اینجا دست و پا را بسته ای
صورتت زخمیست حیرانم چرا شالِ دل وا کرده سر را بسته ای
چهره ات زرد و شکم لاغر شده بر خودت هم آب و نان را بسته ای
کو در اینجا سقف و دیواری که تو گوشه ای بنشسته در را بسته ای
مثل شیران و پلنگان نیستی مثل آهویی که اینجا جسنه ای
گفتم ای شوریده دل حرفی بزن پس چرا دیگر زبان را بسته ای
گفت ای سائل برو وا نِه مرا از چه رویی بر سؤالم بسته ای
ساغرم را خود چنین بشکسته ام حال اینجا اینچنین بنشسته ام
خاکِ غم را بر سرِِ خود ریختم جامه ای پاره به خود آمیختم
بندِ نفس و دل به دنیا بسته ام زین سبب من دست و پا را بسته ام
مالِ دنیا را زِ دل بر بسته ام شالِ دل وا کرده سر را بسته ام
آب و نانم را زکف من داده ام عاشقم من، عاشقم دلداده ام
جانِ خود را بهر مِهرش باختم ساغر و می را به عشقش ساختم
سالیانی را غلامی کرده ام بر درش من پاسبانی کرده ام
زیور دنیا به پایش ریختم خونِ قلبم را به جامش ریختم
عاقبت دنیا عتابم کرد و رفت خوبِ من را زیر خاکش کرد و رفت
زان دگر دنیا برایم خیره شد هم زمین و آسمان ها تیره شد
چوبِ دنیا شد به من آموزگار هر چه می بینی به لطفِ کردگار
عاقبت دنیا به کامم زهر شد قطره ی اشکم بسانِ بحر شد
این نصیحت را زِ من سائل بگوش تا چو من روزی نیافتادی به جوش
بهر دنیا هر چه کردی باز نِه نفسِ خود تهذیب و اهلِ راز نِه
6/فروردین/1391
3/جمادی الاول /1433
بیت منتخب شما؟؟
واژه نامه :
عتابم کرد =سرزنشم کرد
خیره شد=عبث و بیهوده شد
بگوش= گوش فرا دِه
باز نِه= رها کن /فرو گذار
ای کاش کمی آرام میگرفتی..
ای کاش هرگز چشمانت شبنم نمیزد..
ای کاش کمی هم فریاد میزدی..
عرشیان را دیدم..
دیدم که چگونه ملک و ملک در غم تو اضطرار دارند..
طبیعی است.. باید هم باشند.
تو برایشان عزیزی..
اصلا تو برای همه عزیزی..
هربار در تو عمیق تر میشوم برایم بیگانه تر میشوی..
میدانی چرا؟!!..
به فاصله ها پی میبرم..
چقدر از حقیقت تو دورم..
وچقدر با تو فرق میکنم..
تو از لطافت ابری و من سلاله ی خاک..
من آن سکوت غم انگیز و تو ترانه ی پاک..
تو آفتاب صداقت در آسمان دلی..
من آن سیاهه ی نورم به سایه ی افلاک..
تو شعر خوب خدایی برای آرامش..
من آن سکوت غم انگیز و چهره ای برخاک..
تو سرو سبز زمینی و آسمان رویی..
منم که خار مغیلان و ریشه ای در خاک..
دلت به وسعت دریا و قد و قامت اوست..
منم که کل وجودم شود به ذره ی خاک..
نگاهت ار چه زمینی است بوی آسمان دارد..
منم که جنس دوچشمانم از کناره ی خاک..
تو ای بهانه ی هستی هیچ میدانی...
به پای قطره ی اشکت شود دلی صد چاک.. ؟!!..
شنبه 5/فروردین/1391
همیشه عاشق باشید..
..بمدح الکبیر و بلسان الحقیر..
الحمدلله علی ما هدینا..
محمود یگانه است و حامد یکی است..
چقدر زیباست،همه ی عالم هستی قنوت گرفته اند و ثنا میکنند..
این گونه بود..
تا اینکه خطایی سر زد..
همگی به زحمت افتادیم..
برخی زیر بار مشقت قد خم کرده، و رهای محمود کردند..
برخی هم به جای محمود ،اختیار کردند حمد را..
برخی هم به جای حمد،فقط زاهدانه زیستند..
و چون مایی که نه رهایت کرده ایم و نه ثنایت..
آخر که چه..
قانون عالم است..
انا لله و انا الیه راجعون..
عابد و زاهد و حامد،همه واحد بشوند..
اصلا چه بساطیست..
که اینجا در این عالم خاک..
همگی چشم و سر و گوش و دهنها دارند..
تو در آخر بینی..همه یک سر ،به دهانی واحد..
بوسه ای بر لب جانانه گذاریم از دل..
دوشنبه شب..91/1/14