پيام
+
در بيداري هايش خوب مي ديد..
که چــقـدر *خــــدا*..
برايش دفــع بــلا مي کند..
مي ديد که *خـــــدا* چقدر با وقايع زندگيش..
قــصــد تــربــيت او را دارد..
ولي توجهي نداشت..که نداشت..
امّا..
خواب که ميديد..
فرداي همان روز..
دستبوسي معبّر ميکرد و انتظار تعبير داشت..
شايد لا به لاي تعبيرش..
چيزي باشد که او درس بگيرد..
*بيچاره به خــوابــهايــش بـيـشــتر اعـتـمــاد داشــت..*
*تا بــيــداري هــايــش..*

جـــــام غـــــزل
91/11/1
هادي قمي
بيچاره.
«امير معظم»
بيچاره. - هادي قمي -
*صبا*
بيچاره. - هادي قمي - - «امير معظم» - مجنون ديوونه
نجفي از قيدار
بيچاره. - هادي قمي - - «امير معظم» - مجنون ديوونه - ? صبا ?
کوثر...
به خواب هايش،بيشتر اعتماد داشت...!