شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

همگي خوشحال بودند ، *قاصدک و شاپرک* هم در کنار* يا سيد الکريم* مشغول به *همه چيز مخصوصا شعر *بودند ، گويا آن ها *چشمه ي دانش *را يافته بودند و در خيال خود با* رُز هاي سفيد* شعرهاي *سحربانو *را که با دست خط *ساميه* نوشته شده بود ، هم خواني مي کردند .
...*سلام.. بــراي مـــطالـــعـــه ي مــــا بـــقـــي داستـــان روي لـــيــنــک کــليــــک بـــــــفــــرمـــايــــيــــد... ..*
اسم من که هيچوقت نيست پس نميام:(
ممنون...دستتون درد نکنه،اين اولين باري بود که اسممو تو اين جور متن ها ديدم..بسي ذوق کردم ...
سلامُن عليکم.../ آقا محمد اسم شما هم هست.. عنايت بفرماييد..
سلام ممنون از شعر زيباتون :)
جناب دلسوخته ي حسين ..و ثانيه هاي گرامي.. قابل شما رو نداشت..
انشاءالله سفرمون به سلامت باشه
انشا الله..
*ميثم*
بارک الله به اين کارهاي .....
ممنونم..آقا ميثم اسمتون رو ملاحظه کردين..؟؟؟
سلام . ممنون که مارا از هنر هاي خود بهره مند و در هنر خود جاي ميدهيد !
همگي از آمدن *سربازي از(در) مسير لاهوتيان خوشحال بودند !! عجب سرباز مهربوني !!:)
سلام.. خواهش ميکنم..
جناب بي سرو سامان .. مجددا عنايت بفرماييد.. -
اسم شما توي ليست سياه هم هست.. (آيکون دق مرگ شدن)...دي..
آره... / اتفاقا شبشم اومده بود براموت تعريف مي کرد که قاسم خاني پرورش اندام هم کار ميکنه..(آيکون لب وَرچُلُمبيده..)
نه.. / ميکِشتت داخل يه هويي.. ولش کن..
تشنه...
*جناب معظم پيرو پاسختون به نظرم:بله دقت کردم کلي هم ذوق کردم:)*
تشنه ي بزررگوار.. خوشحالم.. / جناب مجنون کافيه ديگه.. مشتري اومد زير فيد..
*ميثم*
ممنون از لطفتون. چقدر کشتي تکون ميخورد!! مطمئني سوراخ نشده بود:)
نمي دونم.. / مجنون و که من حواسم بهش بود.. شيطوني نکنه.. ديگران رو نميدونم...
باعشه مجنون../ فقط به کسي سلام نکن..
*ميثم*
تا جايي که يادمه بنده که در حال مبارزه بودم... شما کجا بودي؟؟
*سحربانو*
:-)
* هاتف *
سلام،تشکر.موفق باشيد جالب بود
سلام.ممنون.. شماهم
سلام..اسم من اون اولا بود..در ضمن هرکي اذيت کنه از کشتيم ميندازمش پايين..دييييييييييي
آقا ميثم؟؟معلومه که سوراخ نميشه اين کشتي..
ممنون.. / شما عالي خوندينش جناب دکتر..
0098
جناب مجنون، اندکي تلنگر! :دي اين قدر مجنون بوديد که کارت قلابي بهتون دادند و متوجه نشديد !
0098
من از شما جناب آقاي امير معظم بسيار زياد متشکرم چرا که کاملاً از جايگاه 0098 در اين انشاء راضي بودم :) دوستان گرامي توجه بفرماييد 0098 رمز بود :) :)
0098
اما اونچه در مورد آقاي معزي گفته بودي دقيقاً بازي دوران کودکي شون را برام تداعي کرد. توي فيد يکي از دوستان خاطره اي از بازي هاي دوران کودکي شون گفته بودند که تقريباً همينجوري بود. بالش ها را روي هم ميچيدند و ملافه اي سفيد بر دوش مينداختند و مثلاً ميرفتند بالاي منبر سخنراني :)
0098
حالا خدا را شکر که 0098 رمز بود، وگرنه اگه قرار بود من با پاي خودم وارد کشتي بشم و سر راه آقايان محترم عابديني و قمي را ميديدم، ابهتشون اجازه ي پيش روي بيشتر را بهم نميداد، مگر اينکه مادرم همراه ميبود و من زير چادر مادرم پناه ميگرفتم! :دي
0098
و حاج آقا نباتي، *مظلوم* درست مثل فيدهاشون :) آروم و مهربون، دوستان کشتي آماده ي حرکته :)
0098
خيلي هاي ديگه اش هم جالب بود ولي اينا را که خوندم دقيقاً همينا تو ذهنم اومد که اينجا نوشتم. راستي خانم ساجده تو متن نبود. همينطور آرش و آتنا ! اصلاً به من چه که دارم اسامي اعلام ميکنم ! راستي ساقي رضوان هم نبود، کوير هم نبود :دي ...
0098
*من؟ - مجنون ديوونه* نه! همون مجنون توي انشاء :دي
بي خيالم
حلالت
بعد از آن مهندس مکانيک، از موتور خانه ي کشتي بيرون آمد :) :) سلام جناب امير معظم،واقعا دست مريزاد داره اين کارتون،ممنون که منم از دوستانتون دونستيد و اسمم رو آورديد....داستان واقعا قشنگي بود!
0098
راستي براي توي کشتي آذوقه تهيه کرديد؟ بهتر نيست کمي آجيل تزئين شده براي توي کشتي داشته باشيد :)
0098
آخه کشتي بدون مهندس مکانيک که نميشه برادر، شما خواسته يا ناخواسته مسافر اين کشتي ميبوديد جناب مهندس :)
0098
گز پسته اي خوب نيس ! آجيل بهتره، يه کم بيشتر فکر کنيد به همين نتيجه که من رسيدم ميرسيد جناب مجنون ديوونه :)
0098
تا دريا آرومه و آقاي مهندس فخري حواسش به همه چي هست، من برم بخوابم ! :)
0098
خب باشه، حالا که اصرار ميکنيد، گز پسته اي هم در کنار آجيل ها باشه، واسه پذيرايي و آذوقه و اينا ديگه ... :)
جالب بود:)
*صبا*
سلام . اسم منم بود :) ممنونم
cactus
سلام واقعا جالب بود خوشمان آمد
اصولا مهندسين مکانيک در همه جا هستن جناب 0098 :)
سلام. از گفت و لطفتان ممنونم. ان شا الله که امثال بنده لياقت و صلاحيت خدمتگزاري به مسافران راه خدا را داشته باشيم. قلمتان پربرکت و آسماني...
هادي قمي
...
بزررگواران!.. از همه ي شما سپاسگزارم.. قابل مقام شامخ شما عزيزان را نداشت.. ../
← اف1 ✿
سلام.*عالي *بود.....(خانم اف1 چادر خاکي اش را به کمک سارا خانوم تکانيد ) آره من هميشه چادرم خاکيه..ازکجافهميديد؟:دي
ممنونم.. ../ فقط چادرتون رو يکم مراقبت کنيد .. مامان بي چاره چهچقد زحمت بکشه هر روز چادر شما رو بشوره..
← اف1 ✿
آره هرروزم دعوام ميکنه که چرا يکم از رو زمين بلندش نميکنم:دي....تقصيره خود مامانمه که چادربلند برام خريد
← اف1 ✿
.
خوب به روحيات افرا د اشاره شده....واقعا من نگران دوستانم در پارسي بلاگم و از اينکه در داستان هم نگران جا مانده ها بودم ،جالب بود
خيلي زيبا بود , ممنون @};-
بزرگواريد.. قابلي نداشت..
cactus
@};-
جناب مستعار شرمنده کردين..
* وکيل *
:) يادتو هم بخير امير جون !
خاطرات زنده شد
2-dastan
سلام
«امير معظم»
رتبه 25
104 برگزیده
2701 دوست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top