پيام
+
فرداي آن* شب شرجي دلسوخته ي حسين* با *مهرباني* تمام ..
منتظر *کشتي نجات* ما بود تا به* ساحل* برسد،
البته بچه هاي ديگر هم که *اهل عرفان و ادب* بودند با* گشت ارشاد* هماهنگ کردند
و زود تر خود را به کنار ساحل رساندند . چقدر* ثانيه ها* سخت مي گذشت ،
همه مانند* منتظر المهدي* *منتظر* بودند ، *هاتفي* از بالاي *ايوان رويا* فرياد زد
*سربازي در مسير لاهوتيان* نزديکمان مي شود.

جبهه مقاومت اسلامي
95/11/3
«امير معظم»
همگي خوشحال بودند ،
*قاصدک و شاپرک* هم در کنار* يا سيد الکريم* مشغول به *همه چيز مخصوصا شعر *بودند ،
گويا آن ها *چشمه ي دانش *را يافته بودند و در خيال خود با* رُز هاي سفيد*
شعرهاي *سحربانو *را که با دست خط *ساميه* نوشته شده بود ، هم خواني مي کردند .
«امير معظم»
...*سلام.. بــراي مـــطالـــعـــه ي مــــا بـــقـــي داستـــان روي لـــيــنــک کــليــــک بـــــــفــــرمـــايــــيــــد... ..*
گل پسر دنيا*محمد*
اسم من که هيچوقت نيست پس نميام:(
دلسوخته حسين
ممنون...دستتون درد نکنه،اين اولين باري بود که اسممو تو اين جور متن ها ديدم..بسي ذوق کردم ...
«امير معظم»
سلامُن عليکم.../ آقا محمد اسم شما هم هست.. عنايت بفرماييد..
ثانيه ها...
سلام ممنون از شعر زيباتون :)
«امير معظم»
جناب دلسوخته ي حسين ..و ثانيه هاي گرامي.. قابل شما رو نداشت..
محمد جواد س
:)
دلسوخته حسين
انشاءالله سفرمون به سلامت باشه
«امير معظم»
انشا الله..
*ميثم*
بارک الله به اين کارهاي .....
«امير معظم»
ممنونم..آقا ميثم اسمتون رو ملاحظه کردين..؟؟؟
سربازي در مسير
سلام . ممنون که مارا از هنر هاي خود بهره مند و در هنر خود جاي ميدهيد !
سربازي در مسير
همگي از آمدن *سربازي از(در) مسير لاهوتيان خوشحال بودند !! عجب سرباز مهربوني !!:)
«امير معظم»
سلام.. خواهش ميکنم..
«امير معظم»
جناب بي سرو سامان .. مجددا عنايت بفرماييد.. -
«امير معظم»
اسم شما توي ليست سياه هم هست.. (آيکون دق مرگ شدن)...دي..
«امير معظم»
آره... / اتفاقا شبشم اومده بود براموت تعريف مي کرد که قاسم خاني پرورش اندام هم کار ميکنه..(آيکون لب وَرچُلُمبيده..)
«امير معظم»
نه.. / ميکِشتت داخل يه هويي.. ولش کن..
تشنه...
*جناب معظم پيرو پاسختون به نظرم:بله دقت کردم کلي هم ذوق کردم:)*
«امير معظم»
تشنه ي بزررگوار.. خوشحالم.. / جناب مجنون کافيه ديگه.. مشتري اومد زير فيد..
*ميثم*
ممنون از لطفتون. چقدر کشتي تکون ميخورد!! مطمئني سوراخ نشده بود:)
«امير معظم»
نمي دونم.. / مجنون و که من حواسم بهش بود.. شيطوني نکنه.. ديگران رو نميدونم...
«امير معظم»
باعشه مجنون../ فقط به کسي سلام نکن..
*ميثم*
تا جايي که يادمه بنده که در حال مبارزه بودم... شما کجا بودي؟؟
*سحربانو*
:-)
* هاتف *
سلام،تشکر.موفق باشيد جالب بود
«امير معظم»
سلام.ممنون.. شماهم
كشتي نجات ما
سلام..اسم من اون اولا بود..در ضمن هرکي اذيت کنه از کشتيم ميندازمش پايين..دييييييييييي
كشتي نجات ما
آقا ميثم؟؟معلومه که سوراخ نميشه اين کشتي..
«امير معظم»
ممنون.. / شما عالي خوندينش جناب دکتر..
0098
جناب مجنون، اندکي تلنگر! :دي اين قدر مجنون بوديد که کارت قلابي بهتون دادند و متوجه نشديد !
0098
من از شما جناب آقاي امير معظم بسيار زياد متشکرم چرا که کاملاً از جايگاه 0098 در اين انشاء راضي بودم :) دوستان گرامي توجه بفرماييد 0098 رمز بود :) :)
0098
اما اونچه در مورد آقاي معزي گفته بودي دقيقاً بازي دوران کودکي شون را برام تداعي کرد. توي فيد يکي از دوستان خاطره اي از بازي هاي دوران کودکي شون گفته بودند که تقريباً همينجوري بود. بالش ها را روي هم ميچيدند و ملافه اي سفيد بر دوش مينداختند و مثلاً ميرفتند بالاي منبر سخنراني :)
0098
حالا خدا را شکر که 0098 رمز بود، وگرنه اگه قرار بود من با پاي خودم وارد کشتي بشم و سر راه آقايان محترم عابديني و قمي را ميديدم، ابهتشون اجازه ي پيش روي بيشتر را بهم نميداد، مگر اينکه مادرم همراه ميبود و من زير چادر مادرم پناه ميگرفتم! :دي
0098
و حاج آقا نباتي، *مظلوم* درست مثل فيدهاشون :) آروم و مهربون، دوستان کشتي آماده ي حرکته :)
0098
خيلي هاي ديگه اش هم جالب بود ولي اينا را که خوندم دقيقاً همينا تو ذهنم اومد که اينجا نوشتم. راستي خانم ساجده تو متن نبود. همينطور آرش و آتنا ! اصلاً به من چه که دارم اسامي اعلام ميکنم ! راستي ساقي رضوان هم نبود، کوير هم نبود :دي ...
0098
*من؟ - مجنون ديوونه* نه! همون مجنون توي انشاء :دي
بي خيالم
حلالت
مهندس مکانيک
بعد از آن مهندس مکانيک، از موتور خانه ي کشتي بيرون آمد :) :)
سلام جناب امير معظم،واقعا دست مريزاد داره اين کارتون،ممنون که منم از دوستانتون دونستيد و اسمم رو آورديد....داستان واقعا قشنگي بود!
0098
راستي براي توي کشتي آذوقه تهيه کرديد؟ بهتر نيست کمي آجيل تزئين شده براي توي کشتي داشته باشيد :)
0098
آخه کشتي بدون مهندس مکانيک که نميشه برادر، شما خواسته يا ناخواسته مسافر اين کشتي ميبوديد جناب مهندس :)
0098
گز پسته اي خوب نيس ! آجيل بهتره، يه کم بيشتر فکر کنيد به همين نتيجه که من رسيدم ميرسيد جناب مجنون ديوونه :)
0098
تا دريا آرومه و آقاي مهندس فخري حواسش به همه چي هست، من برم بخوابم ! :)
0098
خب باشه، حالا که اصرار ميکنيد، گز پسته اي هم در کنار آجيل ها باشه، واسه پذيرايي و آذوقه و اينا ديگه ... :)
قافيه باران
جالب بود:)
*صبا*
سلام . اسم منم بود :) ممنونم
cactus
سلام واقعا جالب بود خوشمان آمد
مهندس مکانيک
اصولا مهندسين مکانيک در همه جا هستن جناب 0098 :)
سيدمحمدرضا فخري
سلام. از گفت و لطفتان ممنونم. ان شا الله که امثال بنده لياقت و صلاحيت خدمتگزاري به مسافران راه خدا را داشته باشيم. قلمتان پربرکت و آسماني...
هادي قمي
...
«امير معظم»
بزررگواران!.. از همه ي شما سپاسگزارم.. قابل مقام شامخ شما عزيزان را نداشت.. ../
← اف1 ✿
سلام.*عالي *بود.....(خانم اف1 چادر خاکي اش را به کمک سارا خانوم تکانيد ) آره من هميشه چادرم خاکيه..ازکجافهميديد؟:دي
«امير معظم»
ممنونم.. ../ فقط چادرتون رو يکم مراقبت کنيد .. مامان بي چاره چهچقد زحمت بکشه هر روز چادر شما رو بشوره..
← اف1 ✿
آره هرروزم دعوام ميکنه که چرا يکم از رو زمين بلندش نميکنم:دي....تقصيره خود مامانمه که چادربلند برام خريد
«امير معظم»
..
← اف1 ✿
.
يار دروني
خوب به روحيات افرا د اشاره شده....واقعا من نگران دوستانم در پارسي بلاگم و از اينکه در داستان هم نگران جا مانده ها بودم ،جالب بود
خط خطي هاي ِ تبسّم ب
خيلي زيبا بود , ممنون @};-
«امير معظم»
بزرگواريد.. قابلي نداشت..
cactus
@};-
«امير معظم»
جناب مستعار شرمنده کردين..
* وکيل *
:) يادتو هم بخير امير جون !
دلسوخته حسين
خاطرات زنده شد
2-dastan
سلام