پيام
+
از لا به لاي حرفهايش..
بوي شکايت و درد مندي مي آمد..
*خيلي دلش شکسته بود..*
کلي براي ما درد و دل کرد..
*از بچه هايش گفت..*
از دختر کوچکش..
که حالا سه بچه داشت..
امّا از شوهرش چيزي نمي گفت..
از خادم آنجا که پرسيدم..
او گفت:
*شوهرش همان است که روي تخت روبه رويي نشسته..*
*با خودم گفتم:*
فرزندان اين مادر..
*چقدر نمک نشناسند..*
*عاقبتشان چه مي شود؟؟؟*

توحيدي
91/10/15
/منم گداي فاطمه.س./
:(...
«امير معظم»
.
شيوه درمان چند بيمار
:'(