شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ روز آخر بود... غبار عجيبي همه جارا گرفته بود... *آنقدر در صحن و سرايش قدم زدم*.. تا اينکه غبار فراقش آخر بر دلم نشست...آقا جان!..* ميشود با نيم نگاهي.. غبار اين دلِ خسته را بزدايي؟؟..* نگاه کن..* خيلي ها هم مثلِ من چشمشان به دهان مبارک شماست * تا لب به سخن باز کني..امر بفرماييد که: * بيا*..
* عکاس*: داداش کوچيکه... ماه رمضان سال 1388
آره ديگه.. مگه پيدا نيس؟؟؟
عکس نداره
بفرماييد... / حالا عکس داره؟؟؟..
صبح شد عکس هنوز کامل نيومده بالا...
آيکن سرفه...اينجا کجاست؟
*اينجا کربلاست..*
خوش به حالتون...انشالله نصيب ما هم بشه...
نه .. اين طور نگين... کربلا رفتن..نگاه کردن به در و ديوار حرم نيستش که...* خيلي ها مثه من کربلا ميرند.. ولي کربلايي نميشن.*.. بهتره از خدا بخوايم که زيارتشون رو با معرفت قسمتمون کنه...
انشالله...ولي وقتي آقا دعوتتون مي کنه حتما بهتون توفيق زيارت با معرفت کربلا رو ميده
بله..توفيق زيارت کرب وبلا رو ميده... اما اي کاش توفيق زيارت صورت مبارکشان را ميداد.. و يا اصلا اجازه ي معرفتشان را...
اگه از ته دل بخواهين حتما بهتون داده ميشه...
دوباره از اون حرفا زديا...//
از ته دل خواستن يعني کاري کنين که چشمتون لياقت ديدنشونو داشته باشه...فقط با زبان نخواهين...فکر کنم ديشب تو بحث لا اله الا الله قانع شدين؟
نه..
با اين جمله اي هم که الان نوشتم مشکل دارين؟
هواي ايلام اينجوريه!
السلام عليك يا ابا عبد الله ورحمه الله وبركاته
*ياس*
چقدر خلوت!!!!!!!!!!
*ياس*
آه ه ه ه ه ه
يادش بخير... اون سال کربلا خيلي خيلي خلوت بود... ولي نزديکهاي غروب که ميشد.. اهاليه خود کربلا براي خوردن افطاري.. با خانواده به بين الحرمين ميومدند و بساط پهن ميکردند... اون موقع بود که جاي سوزن انداختن هم نبود..
عکس:(
عکس چي.. خادم...
دل ميسوزاند عکس...آه...
بسوز.... شايد تو هم با سوختنت نظر آقا رو جلب کردي و کربلايي شدي... بسوز.
«امير معظم»
رتبه 25
104 برگزیده
2700 دوست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله تير ماه
vertical_align_top